من نويسنده خوبي نيستم. تمام تجربه نويسندگيم هم، مال همين چند ماهه است. اينجا از چيزهايي مينويسم که فکر ميکنم ممکنه بعدا خودم، يا الان بقيه، از خوندنشون يه فايدهاي ببرن، چه خنده باشه، چه گريه؛ چه تاسف چه رضايت؛ چه ياد گرفتن و چه از ياد بردن...
? اصولا اين بحث که «انسان، موجودي است مختار» هيچ ربطي به جمله معروف فلاسفه يونان باستان که ميگفتند: «انسان حيوان ناطق است» ندارد. بيخود هم به دنبال ربطش نگرديد. حداکثر اين را ميتوان به دست آورد که انسان از روي اختيار صحبت ميکند، آن هم به شرطها و شروطها! با اين وجود هر چه تلاش کردم سکوت اختيار کنم، نگذاشت که نگذاشت. (حالا من نميگويم سيامک شايان، شما هم نفهميد) پس نتيجه اولي که ميگيريم اين است که اين فلاسفه خيلي هم راست و درست حکمت نميگفتهاند و براي انسان مدرن بايد بروند زعفران بسابند. (گزينه دومي مبني بر انسان نبودن ... اي بابا! ولش کنيد) فعلا که از سر اجبار بايد بنويسيم. واضح و مبرهن است که نوشتن، همان سخنراني مدرن است.
***
من که هر چه فکر کردم متوجه نشدم که چگونه ميتوان بعد از واژه پارسي «بهار» از پسوند عربي «يت» يا همان «ايه» استفاده کرد و به واژه غريب و نامأنوس بهاريه رسيد؟ از همين بابت از شمايي که اين را مجبور شدهاي از سر اجبار بخواني (وگرنه راست و حسيني، چرا داري اين را ميخواني!؟) عذر ميخواهم. سر جمع اين که سواد فارسي دارد فوران ميکند. بهار شده است ديگر ...
***
بعد از اين همه «دري وري از در و ديوار» فکر نميکنم ايرادي داشته باشد يک خورده هم در همين ارتباط با بهار بنويسم. اما باز هم بيربط نويسي جذابتر است. پس از اين همه سال من هنوز نفهميدهام که چرا بايد بهار را جشن بگيريم؟ مگر خودمان کار و زندگي نداريم که تا بهار ميشود ميرويم سر اين و آن به بهانه عيد و سال نو و بهار خراب ميشويم و لشگر بچهها را هم در سمت جالباسي آقاي ميزبان استقرار ميدهيم تا اسکناسهاي جديدالچاپ! (نگفتم به مناسبت بهار سواد دارد همين شکلي فوران ميکند) دو هزار توماني را به غنيمت بگيرند و از آن جا هم به سمت ميز مرکزي خانه حملهور شوند تا هر چه مغز است، از پسته و بادام تا نخودچي و حتي تخمه، از خانه جناب ميزبان عزيز فراري شود و دست آخر هم به پايگاه مسافرت تا پايان تعطيلات عقبنشيني ميکنيم! شما بگوييد اين انصاف است!؟
نوشته بهرنگ در
ساعت 5:28 PM