من نويسنده خوبي نيستم. تمام تجربه نويسندگيم هم، مال همين چند ماهه است. اينجا از چيزهايي مينويسم که فکر ميکنم ممکنه بعدا خودم، يا الان بقيه، از خوندنشون يه فايدهاي ببرن، چه خنده باشه، چه گريه؛ چه تاسف چه رضايت؛ چه ياد گرفتن و چه از ياد بردن...
? دامه مقاله به خاطر يک مشت دلار:
چهار - در گرماي تابستان سال گذشته در بابلسر جمعي از رؤساي دانشگاه ها ، معاونين و وزير آموزش عالي شبه قانوني را تصويب كردند كه براساس آن به دانشگاه ها اجازه داده مي شود درمورد پذيرش دانشجويان غير حضوري اقدام كنند. حتي قانون پذيرش «دانشجويان نوبت دوم» و «تبصره 153» - كه دانشجو را موظف مي كند پول تمام امكانات دانشگاهي خودرا بپردازد- نيز نتوانست سستي و سردي حاكم بر جماعت دانشجوي كشور را تكاني دهد تا همچنان در خواب زمستاني فرو رفته باشد و هراس من ازاين است كه ديگر كسي حتي براي فاتحه خواندن بر اين پيكر بيجان، باقي نمانده باشد، اگرچه همچنان كساني براي چگونه نفس كشيدن او تعيين تكليف خواهند كرد... بايد يك بار و براي هميشه مشخص كرد كه در اين كشور كدام نهاد ، مرجع قانون گزاري و تصميم گيري هاي كلان است. مجلس شوراي اسلامي ، مجمع تشخيص مصلحت نظام ، شوراي عالي انقلاب فرهنگي يا جلسه رؤساي دانشگاه هاي كشور! ... كدام اصل قانون اساسي باقي مانده است كه هنوز توجيه و ضمانتي براي اجرا داشته باشد و اصولا اين چه قانون اساسي است كه صريح ترين و روشن تريت اصول آن به اين سادگي ناديده گرفته ميشود؟
پنج - در تمام دنيا دانشگاه ها براي تامين نيازهاي مالي خود با جامعه و صنعت ارتباطي تنگاتنگ دارد و از آن سو حوزه صنعت با تاسيس دفاتر R&D زمينه گسترش اين همكاري را فراهم مي كند. به اين ترتيب ضمن حفظ تعادل بازار كار با نيروهاي متخصص و جهت دهي آن ، ارزش، اعتبار و بازدهي هر دو رشد مي كند. عدم شكل گيري چنين رابطه اي در كشور ما سبب شده است كه دانشگاه و نيروهاي تربيت شده در آن با فضاي صنعت و نياز ها و چالش هاي آن غريبه باشند و صنعت بدون تخصص، در بهترين حالت سر هم كننده از كار افتاده ترين محصولات و فناوري هاي جهان فرا صنعتي شود. ملموس ترين نتيجه اين قهر تاريخي در فاصله اي است كه با جامعه بيكاران تحصيل كرده اي پر مي شود كه بر اساس طرح جديد قرار است 30% نيز به تراكم آنها افزوده شود. آيا كسي دلش براي سرمايه هاي ارزشمند انساني كه اين چنين ارزان و آسان دفن مي شوند ، مي سوزد ؟
شش - اساسا قياس وضعيت و موقعيت دانشگاه و دانشجوي ايراني با نمونه هاي خارجي آن از هر لحاظ اشتباه و بر آمده از ذهنيتي ساده انگار است كه يكساني سازه هاي اجتماعي را با يكي بودن واژه ها مي سنجد. اگر دريافت شهريه تحصيل در دانشگاه هاي ديگر كشور ها ، يك تجربه موفق است الزاما نمي تواند در اينجا هم به همان شكل و با همان برون داد اجتماعي باشد چه در شرائط امروز عين بي عدالتي و نشانه فرسودگي و از كارافتادگي نظام آموزشي است كه مي خواهد به زور و با تزريق آخرين قطره هاي خون ضعيف ترين لايه هاي اجتماع به حيات بيمار گونه خود ادامه دهد.اجراي قسط،عدالت اجتماعي و استقلال اقتصادي وسياسي ازپايه اي ترين شعارهاي انقلابي بود مي خواست متعلق به كوخ نشينان و مستضعفين باشد. كمتر از دو دهه زمان لازم بود تا تمام اين خواسته هاي مردمي در برابر مصالح نظام كمرنگ شوند تا امروز كه فقط بايد اين واژه ها را در كتب هاي درسي دبستان و شايد چند سال بعد دركتاب هاي تاريخ خواند.چيزي شبيه داعيه عدالت خواهي انوشيروان عادل است كه براي اولين بار تحصيل را طبقاتي كرد... واقعا چند سال به عقب بازگشته ايم؟
هفت - «علم بهتر است يا ثروت؟» شايد همه ما نوشتن را با اين جمله آغاز كرده باشيم ولي امروز آن را طور ديگري تمام خواهيم كرد. پاياني كه قطعا با هميشه فرق خواهدداشت.
نوشته بهرنگ در
ساعت 11:15 AM
? «به خاطر يك مشت دلار» مهدي فيضي
Mehdi_Faizy@Yahoo.com يك - «علم بهتر است يا ثروت؟» شايد همه ما نوشتن را با اين جمله آغاز كرده باشيم وبعد … «البته واضح و مبرهن است كه ارزش و جايگاه علم بسيار بالاتر از ثروت است و در طول تاريخ… » آيا هنوز هم كسي نوشتن را همين طور ادامه مي دهد؟
دو - درتمام اين سالها عادت كرده ايم كه تا مساله اي به يك مشكل و بحران تبديل نشده نبينيمش و آن وقت كه ديگر جايي براي انكار واقعيت همه گير و همه فهم نبود، دم دست ترين و ساده ترين راه حل را در پيش بگيريم: «پاك كردن صورت مساله». سياست اجبار و تحميل درحوزه هاي فقهي ،راهبرد ممنوعيت در زمينه هاي فرهنگي، روش بازداشت درعرصه اجتماعي و استراتژي درهاي بسته در مورد اقتصاد زمينه هاي مختلف پيگيري اين روند در مواجهه با مسائل مملكتي بوده است كه نتايج آنها را ، كم و بيش ، هر روزه در اجتماع عاصي و آشفته مان مي بينيم.
طرح «خريد خدمت سربازي» در چند سال گذشته نمونه آشكاري از پيگيري سطحي ترين پاسخ ها ،به آساني جابجايي يك نقطه، براي يك تقاضاي اجتماعي بود تا «سربازهاي سركار» به «سربارهاي بيكار» تبديل شوند! اگرچه اين طرح به همان سرعت كه آمده بود ، كنار گذاشته شد و سر آنان كه به دنبال راضي كردن پدران براي خريد دو سال زندگي از دست رفته بودند بي كلاه ماند ، تا ههچنان كلاه خدمت زير پرچم نظام را به سر كنند ، نتايج و بازخوردهاي آن ، بويژه در قشر تحصيل كرده بخوبي قابل مشاهده است.آيا هنوز چشمان عادت زده مان توان ديدن روزمره ترين پديده هاي اجتماع را دارد؟
سه - سال 1374 كه هنوز خبري از جنبش دانشجويي - به آن معنايي كه امروز مي شناسيم و نمي بينيم- نبود، طرحي درمجلس تصويب شد كه براساس آن دانشجويان دانشگاه هاي دولتي موظف بودند به ازاء هر واحد افتاده تئوري 1000 و هر واحد عملي 2000 تومان به دانشگاه بپردازند. اين طرح - كه بعد ها به «بند دال» شهرت يافت - با مخالفت جدي دانشجويان بي ادعاي آن روز هيچ گاه اجرا نشد تا دانشجويان مدعي امروز در برابر آزموني دشوار در حق طلبي و عدالت خواهي قرار گيرند. آيا هنوز كسي براي آرمان هاي انساني فراموش شده و ارزش هاي اجتماعي از دست رفته به پا خواهد خواست؟ ... آنها بخوبي مي دانستند كه خانه هاي سفيد جدول اقتصادي كشور چنان آشفته است كه با اين پول هاي سبز ، پر نخواهد شد و اين تنها بهانه اي خواهد بود كه در ادامه خانه هاي ديگري نيز از اين جدول به هم ريخته ،سياه شوند. آيا كسي سياهي اين لكه هايي را بر دامان انسانيمان را رنگ باخته است، احساس نمي كند؟
نوشته بهرنگ در
ساعت 11:11 AM